صائب تبریزی:نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد مگر ابری زبحر گریه مستانه برخیزد
❈۱❈
نشد از دل غبار از شیشه و پیمانه برخیزد
مگر ابری زبحر گریه مستانه برخیزد
کند معشوق را بی دست و پا بیتابی عاشق
بلرزد شمع بر خود چون زجا پروانه برخیزد
❈۲❈
ندارد این چنین خاک مرادی عالم امکان
نشیند گرد اگر برتربتم دیوانه برخیزد
به تنگ آمد معلم آنچنان از شوخی طفلان
که هر ساعت به تقریبی زمکتب خانه برخیزد
❈۳❈
که را داریم ما افتادگان جز گرد ویرانی؟
که پیش پای سیل از جا سبکروحانه برخیزد
اگر ابر بهاران گردد آه گریه آلودم
به جای سبزه فریاد از دل هر دانه برخیزد
❈۴❈
من آن روز از جنون خود تسلی می شوم صائب
که از جوش شرابم سقف این میخانه برخیزد
کامنت ها