صائب تبریزی:ز بیپروایی آن بیدرد قدر ما نمیداند ز خوبی شیوهای جز ناز و استغنا نمیداند
❈۱❈
ز بیپروایی آن بیدرد قدر ما نمیداند
ز خوبی شیوهای جز ناز و استغنا نمیداند
ز پیچ و تاب خط خواهد سراپا چشم حسرت شد
بر رویی که قدر دیده بینا نمیداند
❈۲❈
به زنگار خط مشکین سزاوار است رخساری
که چون آیینه قدر طوطی گویا نمیداند
بکش امروز اگر خواهی به فردا وعدهام دادن
که بیتاب محبت مهلت فردا نمیداند
❈۳❈
ز دندان ندامت پشت دستی میجهد سالم
که دامانی به غیر از دامن شبها نمیداند
چنان عام است احسان محیط بیکران او
که خود را قطره ناقص کم از دریا نمیداند
❈۴❈
به کوری میشود نقد حیاتش خرج آب و گل
گرانجانی که راه عالم بالا نمیداند
جدایی از گرانجانان دنیا لذتی دارد
که کوه قاف را بر خود گران عنقا نمیداند
❈۵❈
مگر بیروزنی تاریک سازد خانه دل را
وگرنه پرتو خورشید استغنا نمیداند
چنان بیپرده شد سودای عالمگیر ما صائب
که مجنون را کسی در عهد ما رسوا نمیداند
کامنت ها