صائب تبریزی:چه شد قدر مرا گر چرخِ دونپرور نمیداند؟ صدف از سادهلوحی قیمت گوهر نمیداند
❈۱❈
چه شد قدر مرا گر چرخِ دونپرور نمیداند؟
صدف از سادهلوحی قیمت گوهر نمیداند
به حاجت حسن هر چیزی شود ظاهر، که آیینه
نگردد تا سیهدل قدر خاکستر نمیداند
❈۲❈
در اقلیم تصور نیست از شه تا گدا فرقی
جنون موی سر خود را کم از افسر نمیداند
گل هشیارمغزیهاست فرق نیک و بد از هم
لب شمشیر را مست از لب ساغر نمیداند
❈۳❈
دورنگی در بهارستان یکتایی نمیباشد
خزف خود را درین عالم کم از گوهر نمیداند
امل با تلخ و شیرین فکر جنگ و آشتی دارد
مذاق قانع ما حنظل از شکّر نمیداند
❈۴❈
به درمان دل بیتاب درمانده است مژگانش
زبان این رگ پیچیده را نشتر نمیداند
در آغوش صدف زان قطره گوهر میشود صائب
که در قطع ره مقصود پا از سر نمیداند
کامنت ها