گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

صائب تبریزی:گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی‌طلب سویش مرا از پای نافرمان چه‌ها بر سر نمی‌آید!

❈۱❈
گران گشتم به چشمش بس که رفتم بی‌طلب سویش مرا از پای نافرمان چه‌ها بر سر نمی‌آید!
چه بگشاید ز ماه عید بی‌همدستی طالع؟ ز صیقل کار بی‌امداد روشنگر نمی‌آید
❈۲❈
به گردون جنگ دارد چشم کوته‌بین، نمی‌داند که بی‌تحریک ساقی باده در ساغر نمی‌آید
شکوه عشق هیهات است مغلوب نظر گردد که کوه قاف عنقا را به زیر پر نمی‌آید
❈۳❈
به آهی خرمن افلاک را بر هم زدم صائب ز یک دل آنچه می‌آید ز صد لشکر نمی‌آید
به عشق لاابالی کوه طاقت برنمی‌آید علاج شورش این بحر از لنگر نمی‌آید
❈۴❈
مگر یاقوت سیرابش به داد ما رسد، ورنه علاج تشنه ما از لب ساغر نمی‌آید
دل گردون نمی‌سوزد به آه آتشین ما به دود تلخ، آب از دیده مجمر نمی‌آید
❈۵❈
به دشواری توان دل از لباس فقر برکندن به پای خود برون از بند نی، شکّر نمی‌آید
شکوه حسن او مهری به لب زد بی‌قراران را که آواز سپند از هیچ مجمر برنمی‌آید
❈۶❈
به داغ عشق دارد محرم و بیگانه یک نسبت ازین آتش خلیل الله سالم بر نمی‌آید
خموشی پیشه کن تا دامن مطلب به دست آری که بی‌پاس نفس از بحر گوهر برنمی‌آید
کدامین عنبرین‌مو می‌کند در سینه‌ام جولان؟
که از دریای دل یک موج بی‌عنبر نمی‌آید
❈۷❈
به منزل می‌برد قطع تعلق کاروانی را ز رهزن آنچه می‌آید ز صد رهبر نمی‌آید

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۳۲۰۸

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

مرضیه
2017-07-28T10:35:35
ترتیب ابیات این غزلبه هم ریخته است. درست آن می تواند شعر زیر باشد:به عشق لاابالی کوه طاقت بر نمی آیدعلاج شورش این بحر از لنگر نمی آیدمگر یاقوت سیرابش به داد ما رسد، ورنهعلاج تشنه ما از لب ساغر نمی آیددل گردون نمی سوزد به آه آتشین مابه دود تلخ، آب از دیده مجمر نمی آیدبه دشواری توان دل از لباس فقر بر کندنبه پای خود برون از بند نی، شکر نمی آیدشکوه حسن او مهری به لب زد بیقراران راکه آواز سپند از هیچ مجمر برنمی آیدبه داغ عشق دارد محرم و بیگانه یک نسبتازین آتش خلیل الله سالم بر نمی آیدخموشی پیشه کن تا دامن مطلب به دست آریکه بی پاس نفس از بحر گوهر بر نمی آیدکدامین عنبرین مو می کند در سینه ام جولان؟که از دریای دل یک موج بی عنبر نمی آیدبه منزل می برد قطع تعلق کاروانی راز رهزن آنچه می آید ز صد رهبر نمی آیدگران گشتم به چشمش بس که رفتم بی طلب سویشمرا از پای نافرمان چها بر سر نمی آید!چه بگشاید زماه عید بی همدستی طالع؟ز صیقل کار بی امداد روشنگر نمی آیدبه گردون جنگ دارد چشم کوته بین، نمی داندکه بی تحریک ساقی باده در ساغر نمی آیدشکوه عشق هیهات است مغلوب نظر گرددکه کوه قاف عنقا را به زیر پر نمی آیدبه آهی خرمن افلاک را بر هم زدم صائبز یک دل آنچه می آید ز صد لشکر نمی آید