صائب تبریزی:ز سوز عشق داغی بر دل افگار میباید چراغی بر سر بالین این بیمار میباید
❈۱❈
ز سوز عشق داغی بر دل افگار میباید
چراغی بر سر بالین این بیمار میباید
ز لعل آبدار او تمنایی که من دارم
مرا در دست صد انگشتر زنهار میباید
❈۲❈
پریشان دارد از صد رهگذر تسبیح، احوالم
مرا شیرازهای از رشتهٔ زنّار میباید
به زهر چشم تنها پاس نتوان داشت خوبی را
گل بیخار را شبنم دل بیدار میباید
❈۳❈
زلیخا دامن امید را بیهوده نگشاید
عبیر پیرهن را چشم چون دستار میباید
ز چشم مست دارد عذرخواهی گر ننوشد می
همین سابقی میان میکشان هشیار میباید
❈۴❈
چه سود از کارفرمایان ظاهر بیدماغان را؟
که در دل کارفرمایی ز ذوق کار میباید
متاع یوسفی حیف است باشد فرش در زندان
تکلف بر طرف، دیوانه در بازار میباید
❈۵❈
به از اشک ندامت نیست صائب هیچ تسبیحی
ترا گر سبحهای از بهر استغفار میباید
کامنت ها