صائب تبریزی:دل ارباب تنعم ز نوا می افتد جام لبریز چو گردد ز صدا می افتد
❈۱❈
دل ارباب تنعم ز نوا می افتد
جام لبریز چو گردد ز صدا می افتد
با توکل سفری شو که درین راه، به چاه
هرکه از دست نینداخت عصا می افتد
❈۲❈
می شود عیب هنر، نفس چو افتاد خسیس
کری و کوری و لنگی به گدا می افتد
دایم از عیش دو بالاست چراغش روشن
دل هرکس که در آن زلف دو تا می افتد
❈۳❈
آبرو در گره گوشه عزلت بسته است
یوسف از چه چو برآید ز بها می افتد
دل ازان زلف به دام خط مشکین افتاد
از بلا هرکه گریزد به بلا می افتد
❈۴❈
می چکد خون ز نوای جرس امروز به خاک
تا ازین قافله دیگر که جدا می افتد؟
آن غیورم که گر از حق طلبم حاجت خویش
بر زبانم گره از شرم و حیا می افتد
❈۵❈
روی پوشیده ز آیینه ما می گذرد
آفتابی که فروغش همه جا می افتد
سرم از مغز تهی گشت، همانا کامروز
بر سرم سایه اقبال هما می افتد
❈۶❈
نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون
آخر این سلسله بر گردن ما می افتد!
از نفس تیره شود آینه صائب هرچند
نیست چون همنفسی دل ز جلا می افتد
کامنت ها