صائب تبریزی:حسن آن روز که آیینه مصفا میکرد عشق در پرده زنگار تماشا میکرد
❈۱❈
حسن آن روز که آیینه مصفا میکرد
عشق در پرده زنگار تماشا میکرد
از نفس سوختگی خال لب ساحل شد
گوهر ما که تلاش دل دریا میکرد
❈۲❈
شوق هر چاک که در پرده دل میافکند
رخنهای بود که در گنبد مینا میکرد
برق آن حسن جهانسوز به یک دم میسوخت
شوق چندان که پر و بال مهیا میکرد
❈۳❈
سنگ اطفال مرا لنگر بیتابی شد
ور نه دیوانه من روی به صحرا میکرد
آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش
کاش یک بار نگاهی به ته پا میکرد
❈۴❈
هر طرف نافه دل بود که میریخت به خاک
هر گره کز سر زلف تو صبا وا میکرد
به تو میداد خط بندگی یوسف را
گر ترا دیده یعقوب تماشا میکرد
❈۵❈
مردم از عشق مراد دو جهان میجستند
صائب از عشق همان عشق تمنا میکرد
کامنت ها