صائب تبریزی:پایم از گرمی رفتار چنان میسوزد که دل آبله بر ریگ روان میسوزد
❈۱❈
پایم از گرمی رفتار چنان میسوزد
که دل آبله بر ریگ روان میسوزد
وادی شوق چه وادی است که طفلی به هوس
گر کند مرکب نی گرم، عنان میسوزد
❈۲❈
حرم عصمت میخانه چه دارالامنی است
شمع مهتاب به فانوس کتان میسوزد
دل بیدار ازین صومعهداران مطلب
کاین چراغی است که در دیر مغان میسوزد
❈۳❈
آتشین شکوهای از لعل تو در دل دارم
که اگر لب بگشایم دو جهان میسوزد
صبح محشر ز جگر صد نفس سرد کشید
همچنان لقمه عشق تو دهان میسوزد
❈۴❈
چون به دیوان برم این تازه غزل را صائب؟
که به یک چشم زدن کلک و بنان میسوزد؟
کامنت ها