صائب تبریزی:محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد صورت خوب و بد آیینه ز هم نشناسد
❈۱❈
محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد
صورت خوب و بد آیینه ز هم نشناسد
سنگ میزان برهمن شود آن روز تمام
که به هر سنگ رسد کم ز صنم نشناسد
❈۲❈
اوست بینا که اگر خاک دهندش به بها
سرمه از خود شکنی سازد و کم نشناسد
نشأه باده توحید بر آن رند حلال
که بط باده کم از مرغ حرم نشناسد
❈۳❈
از تو آن روز شود سلطنت روی زمین
که ترا راهرو از نقش قدم نشناسد
هر که را از سر آزاده دهد افسر، فقر
رتبه خاک کم از مسند جم نشناسد
❈۴❈
خاک در دست کسی زر شود از درویشان
که شود خاک و در اهل کرم نشناسد
هر که افسانه چشم تو کند در خوابش
بستر عافیت از تیغ دو دم نشناسد
❈۵❈
چون ترا فرق ز یوسف کند آن کوته بین؟
که سر کوی تو از باغ ارم نشناسد
پیش جمعی که تمامند به میزان خرد
صیرفی اوست که دینار و درم نشناسد
❈۶❈
عام می بود اگر درد سخن، می بایست
که کسی نبض سخن به ز قلم نشناسد
فارغ از پوست بود هر که رسیده است به مغز
چه عجب عاشق اگر دیر و حرم نشناسد؟
❈۷❈
چون ز آغاز به انجام رسد نامه من؟
در مقامی که سر از پای قلم نشناسد
ملک حیرت ز حوادث نشود زیر و زبر
چه عجب صائب اگر شادی و غم نشناسد؟
کامنت ها