صائب تبریزی:دل تهی ناشده از خویش به جایی نرسد تا بود پر ز شکر نی به نوایی نرسد
❈۱❈
دل تهی ناشده از خویش به جایی نرسد
تا بود پر ز شکر نی به نوایی نرسد
تیر را شهپر پرواز بود پاکی شست
آه با دامن آلوده به جایی نرسد
❈۲❈
نیست در سینه هرکس که ز غفلت آهی
همچو کوری است که دستش به عصایی نرسد
در شفاخانه ایجاد به جز بیدردی
هیچ دردی نشنیدم به دوایی نرسد
❈۳❈
پنبه زاری است ترا گوش ز غفلت، ورنه
نفسی نیست که از غیب ندایی نرسد
قیمت گوهر نادیده که می داند چیست؟
چه عجب گر سخن ما به بهایی نرسد
❈۴❈
گر مرا نیست چو خار سر دیوار گلی
گلم این بس که ز من زخم به پایی نرسد
نشود زشتی دنیا به تو روشن چون آب
تا ترا آینه دل به جلایی نرسد
❈۵❈
کیست از اهل مروت که کند سیرابش؟
بر سر خار اگر آبله پایی نرسد
خرج ره می شود این خرده جانی که مراست
گر به فریاد من آواز درایی نرسد
❈۶❈
چه گل از برگ خود آن خونی احسان چیند؟
که ازو دست یتیمی به حنایی نرسد
دل هرکس که شود آب چو شبنم صائب
نیست ممکن که به خورشید لقایی نرسد
کامنت ها