صائب تبریزی:من و راهی که ز سر سنگ نشانش باشد برق خنجر بلد راهروانش باشد
❈۱❈
من و راهی که ز سر سنگ نشانش باشد
برق خنجر بلد راهروانش باشد
کی عنانداری بیتابی ما خواهد کرد؟
آن که از رفتن دل آب روانش باشد
❈۲❈
از عقیقی است مرا بوسه توقع که سهیل
یکی از جمله خونابه کشانش باشد
نتوان یافت ز پیچیدگی افکار مرا
راه فکر من اگر موی میانش باشد
❈۳❈
هر که چون جام درین بزم تهی چشم افتاد
چشم پیوسته به دست دگرانش باشد
سرد مهری چه کند با دل آزاده ما؟
این نه سروی است که پروای خزانش باشد
❈۴❈
تیر آهش ز دل سنگ ترازو گردد
هر که از قامت خم گشته کمانش باشد
می برد تربتش از نوحه گران گویایی
هر که گنجینه اسرار نهانش باشد
❈۵❈
از ته دل چقدر خنده تواند کردن؟
نوبهاری که به دنبال، خزانش باشد
حسن غافل نشود از دل عاشق صائب
که کماندار توجه به نشانش باشد
کامنت ها