صائب تبریزی:حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند رفت سیلاب به دریا و خس و خار بماند
❈۱❈
حسرت عمر، مرا در دل افگار بماند
رفت سیلاب به دریا و خس و خار بماند
در بساط من سودازده زان باغ و بهار
خار خاری است که در سینه افگار بماند
❈۲❈
مرکز از دایره پروانه آزادی یافت
دل ما بود که در حلقه زنار بماند
بال پرواز ز هر موج سرابش دادند
هرکه در بادیه عشق ز رفتار بماند
❈۳❈
عنکبوتی است که در فکر شکار مگس است
زاهد خشک که در پرده پندار بماند
زیر گردون خبر از حال دل من دارد
هرکه را آینه در پرده زنگار بماند
❈۴❈
دل به نظاره او شد که دگر باز آید
آب گردید و در آن لعل گهر بماند
جان نمی خواست درین غمکده ساکن گردد
از غبار دل ما در ته دیوار بماند
❈۵❈
شست از خون شفق صبح قیامت دامن
خون ما بود که بر گردن دلدار بماند
می تواند گره از کار دو عالم وا کرد
دست هرکس ز تماشای تو از کار بماند
❈۶❈
دانه سوخته از خاک برآمد صائب
دل بی حاصل ما در ته دیوار بماند
کامنت ها