صائب تبریزی:عاقلانی که ز زنجیر تو سر وا زده اند غافلانند که بر دولت خود پا زده اند
❈۱❈
عاقلانی که ز زنجیر تو سر وا زده اند
غافلانند که بر دولت خود پا زده اند
در و دیوار ز شوق تو ندارد آرام
کوهها را به کمر دامن صحرا زده اند
❈۲❈
هر قدم بی سر و پایان تو پرگار صفت
چرخها بر سر یک آبله پا زده اند
اشک ریزان تو هر جا گهرافشان شده اند
مهر گوهر به لب دعوی دریا زده اند
❈۳❈
به قدم فیض رسان باش که روشن گهران
بر سر خار گل از آبله پا زده اند
نیست در عالم تجرید سبکباری هم
گره از قاف به بال و پر عنقا زده اند
❈۴❈
می دهد از جگر سوخته مجنون یاد
هر سیه خیمه که بر دامن صحرا زده اند
فلک بی سر و پا حلقه بیرون درست
صائب آنجا که سراپرده دلها زده اند
کامنت ها