صائب تبریزی:غم محال است که تدبیر دل من نکند این نه برقی است که دلسوزی خرمن نکند
❈۱❈
غم محال است که تدبیر دل من نکند
این نه برقی است که دلسوزی خرمن نکند
سرو چون قامت عاشق طلبی جلوه دهد
چه کند فاخته گر طوق به گردن نکند؟
❈۲❈
ما و فرهاد به یک زخم ز عالم شده ایم
خون ما خواب به افسانه دشمن نکند
همه شب ناخن من با دل من در جنگ است
چه کند صیقل اگر آینه روشن نکند؟
❈۳❈
بال پروانه ما شمع تجلی طلب است
عشقبازی به جگرگوشه گلخن نکند
بس که غم قفل به دلهای پریشان زده است
غنچه ای در دل شب یاد شکفتن نکند
❈۴❈
چشم صائب ز جمال تو چنان معمورست
که توجه به گل و لاله ایمن نکند
کامنت ها