صائب تبریزی:در جهان کس می عشرت نتوانست کشید آروز پای فراغت نتوانست کشید
❈۱❈
در جهان کس می عشرت نتوانست کشید
آروز پای فراغت نتوانست کشید
آه کز پستی این مجمر بی روزن چرخ
نفسی شعله فطرت نتوانست کشید
❈۲❈
هرکه بالین قناعت ز کف دست نکرد
رخت بر بستر راحت نتوانست کشید
فرد شو فرد که تا خضر نشد دور از خلق
دم آبی به فراغت نتوانست کشید
❈۳❈
دشت تفسیده عشق است که خورشید بلند
پا از آنجا به سلامت نتوانست کشید
دل که خمخانه آفات تهی کرده اوست
باده تلخ نصیحت نتوانست کشید
❈۴❈
نرمی از خلق مدارید توقع که مسیح
روغن از ریگ به حکمت نتوانست کشید
دید تا روی ترا آینه، رو پنهان کرد
خجلت صبح قیامت نتوانست کشید
❈۵❈
به چمن رفتی و از شرم گل عارض تو
غنچه خمیازه حسرت نتوانست کشید
صائب از سایه ارباب کرم سر دزدید
کوه بر فرق ز منت نتوانست کشید
کامنت ها