صائب تبریزی:تا نهال تو قدر از گلشن تقدیر کشید سرو را فاخته از طوق به زنجیر کشید
❈۱❈
تا نهال تو قدر از گلشن تقدیر کشید
سرو را فاخته از طوق به زنجیر کشید
هرگز از سیل گرانسنگ، عمارت نکشد
آنچه ویرانه ام از منت تعمیر کشید
❈۲❈
عشق خوش سهل برآورد مرا از دو جهان
نتوان موی چنین از قدح شیر کشید
نتوانست دل سخت ترا نرم کند
آه گرمم که گلاب از گل تصویر کشید
❈۳❈
قدم راست روان خضر ره توفیق است
سر چو پیکان نتوان از قدم تیر کشید
بالش از دامن حوران بهشتی نکند
خواب ما بس که پریشانی تعبیر کشید
❈۴❈
در خم زلف گرهگیر تو عاجز شده است
دل صائب که عنان از کف تقدیر کشید
کامنت ها