صائب تبریزی:نه موج از دل دریا کرانه میطلبد که بهر محو شدن تازیانه میطلبد
❈۱❈
نه موج از دل دریا کرانه میطلبد
که بهر محو شدن تازیانه میطلبد
منم که بیخبرم در سفر ز منزل خویش
وگرنه تیر هوایی نشانه میطلبد
❈۲❈
گهر صدف طلبد، تیغ آبدار نیام
دلِ دو نیم ز خلق آن یگانه میطلبد
ز آستانه دل یافت هرچه هرکس یافت
خوش آن که حاجت ازین آستانه میطلبد
❈۳❈
بس است از رگ جان تازیانه سفرش
دلی که بهر رمیدن بهانه میطلبد
چه ساده است توانگر که با سیاهدلی
صفای وقت ز آیینهخانه میطلبد
❈۴❈
به خاک غوطه چو قارون زد از گرانی خواب
هنوز خواجه غافل فسانه میطلبد
ز ناگواری وضع زمانه بیخبر است
کسی که زندگی جاودانه میطلبد
❈۵❈
اگرچه عشق بود بینیاز از زر و سیم
همان ز چهره زرین خزانه میطلبد
ز شورهزار تمنای زعفران دارد
ز من کسی که دل شادمانه میطلبد
❈۶❈
شکسته باد پر و بال آن گرانپرواز
که با گشاد قفس آب و دانه میطلبد
به عیب خود نبرد بیدلیل، نادان راه
که طفل از دگران راه خانه میطلبد
❈۷❈
به عیب خود نبرد بیدلیل، نادان راه
که طفل از دگران راه خانه میطلبد
کسی که چشم سعادت ز اختران دارد
ز تنگچشمی، از مور دانه میطلبد
❈۸❈
خوش است سلسلهجنبان جستوجو صائب
ز موج، ریگ روان تازیانه میطلبد
کامنت ها