صائب تبریزی:ز شکوه گر لبم آن گلعذار میبندد که ره به گریهٔ بیاختیار میبندد؟
❈۱❈
ز شکوه گر لبم آن گلعذار میبندد
که ره به گریهٔ بیاختیار میبندد؟
اگر تو در نگشایی به روی من از ناز
به آه من که در این حصار میبندد؟
❈۲❈
درین ریاض دل جمع غنچهای دارد
که در به روی نسیم بهار میبندد
به رنگ و بوی جهان دل منه که وقت رحیل
خزان نگار به دست چنار میبندد
❈۳❈
ز رشک آبله پا دلم پر از خون است
که آب در گره از بهر خار میبندد
یکی هزار شود نقد عمر دیدهوری
که دل به سوختگان چون شرار میبندد
❈۴❈
مکن چو خضر درین تیره خاکدان لنگر
که آب زنگ درین جویبار میبندد
کسی که بر سخن اهل حق نهد انشگت
به خون خود کمر ذوالفقار میبندد
❈۵❈
دلیر بر صف افتادگان عشق متاز
که هر پیاده ره صد سوار میبندد
کند به زخم زبان هرکه منع من ز جنون
به خار و خس ره سیل بهار میبندد
❈۶❈
دل از سپهر عبث روی دل طمع دارد
چه طرف آینه از زنگبار میبندد؟
کند ز دولت دنیا ثبات هرکه طمع
به پای برق سبکرو نگار میبندد
❈۷❈
خوشا کسی که درین میهمانسرا صائب
گران نگشته بر احباب، بار میبندد
کامنت ها