صائب تبریزی:به گرد تربت روشندلان دلیر مگرد که ابر، سینه خورشید را نسازد سرد
❈۱❈
به گرد تربت روشندلان دلیر مگرد
که ابر، سینه خورشید را نسازد سرد
جریده شو که رسد پیشتر به صید مراد
شود چو تیر ز همصحبتان ترکش فرد
❈۲❈
به خوردن دل خود از نصیب قانع شو
که آب و نان جهان مرد را کند نامرد
ز خار راه پر و بال می دهد سامان
چو گردباد شود رهروی که تنهاگرد
❈۳❈
به جای خون ز رگ و ریشه اش برآید دود
اگر چنین دل پرخون من فشارد درد
چه حاجت است به شمشیر، تیزدستان را؟
که هست در کف دشمن مرا سلاح نبرد
❈۴❈
ز اهل درد مس من طلای خالص شد
که کیمیای وجودست دیدن رخ زرد
به سرکشی مشو از خصم خاکسار ایمن
که خط برآورد از روی همچو آتش گرد
❈۵❈
اگر چه دیر به جوش آمدم به این شادم
که هرچه دیر شود گرم، دیر گردد سرد
ز ماه چهره آفاق گشت مهتابی
که از طمع نشود رنگ هیچ کافر زرد!
❈۶❈
عجب که رخنه کند عیش در دل صائب
که داغ بر سر داغ است و درد بر سر درد
کامنت ها