صائب تبریزی:بیاض گردن او دست من ز کار برد بیاض خوش قلم از دست اختیار برد
❈۱❈
بیاض گردن او دست من ز کار برد
بیاض خوش قلم از دست اختیار برد
بجز خط تو کز او چشمها شود روشن
که دیده گرد که از دیده ها غبار برد؟
❈۲❈
به خون کسی که تواند خمار خویش شکست
چرا به میکده دردسر خمار برد؟
نشسته است به خون گرچه هیچ کس خون را
مرا غبار ز دل سیر لاله زار برد
❈۳❈
ز ضعف تن به زمین نقش بسته ام صائب
مگر مرا تپش دل به کوی یار برد
کامنت ها