صائب تبریزی:مرا به زخم زبان روزگار میگذرد مدار آبله من به خار میگذرد
❈۱❈
مرا به زخم زبان روزگار میگذرد
مدار آبله من به خار میگذرد
به اعتبار عزیز جهان شدن سهل است
عزیز اوست که از اعتبار میگذرد
❈۲❈
به آب و رنگ جهان هرکه چشم کرد سیاه
چو لاله با جگر داغدار میگذرد
نفس شمرده برآور که خود حسابان را
حساب زود به روزشمار میگذرد
❈۳❈
ز غفلت آن که نگیرد ز دیگران عبرت
ز صیدگان جهان بیشکار میگذرد
دل رمیده بود در بغل بیابانگرد
که موج در دل بحر از کنار میگذرد
❈۴❈
چه سود ازین که سراپا چو نرگسی همه چشم؟
ترا که عمر به خواب و خمار میگذرد
به قدر جام تو از باده میکنی مستی
وگرنه بحر ازین جویبار میگذرد
❈۵❈
به وصل سوختهای زود خویش را برسان
وگرنه خرده جان چون شرار میگذرد
مخور ز بیخبری روی دست بیکاری
که مزد میرود و وقت کار میگذرد
❈۶❈
عجب که صورت دیوار جان نمییابد
به محفلی که در او حرف یار میگذرد
اگرچه وعده خوبان وفا نمیدارد
خوش آن حیات که در انتظار میگذرد
❈۷❈
ترحم است بر آن مرده دل که از دنیا
به روشنایی شمع مزار میگذرد
در آن چمن که تو لنگر فکندهای صائب
گل پیاده سبک چون سوار میگذرد
کامنت ها