صائب تبریزی:ز بس که سنگ ملامت فلک به کارم کرد نهفته در جگر سنگ چون شرارم کرد
❈۱❈
ز بس که سنگ ملامت فلک به کارم کرد
نهفته در جگر سنگ چون شرارم کرد
برس به داد من ای ساقی گران تمکین
که توبه منفعل از روی نوبهارم کرد
❈۲❈
ز آب من جگر تشنه ای نشد سیراب
چه سود ازین که فلک لعل آبدارم کرد؟
ز برگریز مرا چون شکوفه باکی نیست
که پیشتر ز خزان خرج نوبهارم کرد
❈۳❈
چه کرده بود دل شیشه جان من، که قضا
ز روی سخت فلک آهنین حصارم کرد
ازان محیط گرامی همین خبر دارم
که همچو سیل سبکسیر بیقرارم کرد
❈۴❈
دویده بود به عالم سبک عنانی من
گران رکابی درد تو پایدارم کرد
لبش به یک سخن تلخ ساخت بیدارم
ز تلخی این می پر زور هوشیارم کرد
❈۵❈
ز حرف شکوه لبم بود تیغ زهرآلود
به یک تبسم دزدیده شرمسارم کرد
ز کم عیاری من سکه روی می تابید
گداز بوته عشق تو خوش عیارم کرد
❈۶❈
مرا به حال خود ای عشق بیش ازین مگذار
که بیغمی یکی از اهل روزگارم کرد!
همان ز پرده دل گشت جلوه گر صائب
کسی که خون به دل از درد انتظارم کرد
کامنت ها