صائب تبریزی:ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد ز چشمه گهر شاهوار آب نخورد
❈۱❈
ز عشق رشته جانی که پیچ و تاب نخورد
ز چشمه گهر شاهوار آب نخورد
منم که رنگ ندارم ز روی گلرنگش
وگرنه لعل چه خونها ز آفتاب نخورد
❈۲❈
کجا به شبنم و گل التفات خواهد کرد؟
ز چهره عرق افشان، دلی که آب نخورد
به خاک پای تو خون می خورد به رغبت می
همان حریف که در پای گل شراب نخورد
❈۳❈
درین بهار که یک غنچه ناشکفته نماند
غنیمت است که دستی بر آن نقاب نخورد
چنان گرفت تکلف بساط عالم را
که خاک تشنه جگر آب بی گلاب نخورد!
❈۴❈
تویی که سنگدلی، ورنه هیچ زهره جبین
به هر مکیدن لب خون آفتاب نخورد
صبور باش که در انتظار ابر بهار
صدف به تشنه لبی از محیط آب نخورد
❈۵❈
ز خود برآی که در سنگ آتش سوزان
شراب لعل ز خونابه کباب نخورد
زمانه کشتی احسان چنان به خشکی بست
که هیچ تشنه جگر بازی سراب نخورد
❈۶❈
ندامت است سرانجام میکشی صائب
خوشا کسی که ازین چشمه سار آب نخورد
کامنت ها