صائب تبریزی:چه غم ز سینه به یاد وصال برخیزد؟ چه تشنگی به سراب از سفال برخیزد؟
❈۱❈
چه غم ز سینه به یاد وصال برخیزد؟
چه تشنگی به سراب از سفال برخیزد؟
ز آب، سبزه خوابیده می شود بیدار
ز دل به باده چه زنگ ملال برخیزد؟
❈۲❈
ز پای تا ننشیند سپهر ممکن نیست
که زنگ از آینه ماه و سال برخیزد
ز داغ کعبه سیاهی نمی فتد هرگز
ز دل چگونه غبار ملال برخیزد؟
❈۳❈
مرا ازان لب میگون به بوسه ای دریاب
که از دلم غم روز سؤال برخیزد
به شبنمی است مرا رشک در بساط چمن
که پیش ازان که شود پایمال برخیزد
❈۴❈
ز بار عشق قد هرکه چون کمان گردید
ز خاک تیره به نور هلال برخیزد
ز آب شور شود داغ تشنگی ناسور
کجا به مال ز دل حرص مال برخیزد؟
❈۵❈
ترا ز اهل کمال آن زمان حساب کنند
که از دل تو غرور کمال برخیزد
غبار چهره عاصی که سیل عاجز اوست
به قطره عرق انفعال برخیزد
❈۶❈
ز قیل و قال، غباری که بر دل است مرا
مگر به خامشی اهل حال برخیزد
مشو به صافی عیش ایمن از کدورت غم
که این غبار ز آب زلال برخیزد
❈۷❈
گذشتم از سر گردون به عاجزی، غافل
که سبزه گرچه شود پایمال، برخیزد
ز صد هزار سخنور که در جهان آید
یکی چو صائب شوریده حال برخیزد
کامنت ها