صائب تبریزی:به می غم از دل افگار برنمی خیزد به آب از آینه زنگار برنمی خیزد
❈۱❈
به می غم از دل افگار برنمی خیزد
به آب از آینه زنگار برنمی خیزد
ز داغ نیست دل دردمند من خالی
که شمع از سر بیمار برنمی خیزد
❈۲❈
مجو ملایمت از مردم خسیس نهاد
که بوی گل ز خس و خار برنمی خیزد
کدام سرد نفس در میان این جمع است؟
که مهرم از لب گفتار برنمی خیزد
❈۳❈
شکسته تو عمارت پذیر نیست چو ماه
فتاده تو چو دیوار برنمی خیزد
به آب هرزه درا تهمت است همواری
صدا ز مردم هموار برنمی خیزد
❈۴❈
شده است عام ز بس قحط خنده شادی
صدای کبک ز کهسار برنمی خیزد
به محفلی که خوشامد فسانه پردازست
ز خواب، دولت بیدار برنمی خیزد
❈۵❈
چگونه پشت لب یار سبز شد از خط؟
گیاه اگر ز نمکزار برنمی خیزد
گذشت حشر و همان خواب خواجه سنگین است
ز خاک زود گرانبار برنمی خیزد
❈۶❈
گهر شود چو صدف در زمین قابل تخم
ز خاک میکده هشیار برنمی خیزد
نمی شود به زر و سیم حرص مستغنی
به گنج پیچ و خم از مار برنمی خیزد
❈۷❈
اگر نه سرمه خواب است تیرگی صائب
چرا ز خواب، سیه کار برنمی خیزد؟
کامنت ها