صائب تبریزی:فسردگان که طلسم وجود نشکستند ازین چه سود که چون کف به بحر پیوستند
❈۱❈
فسردگان که طلسم وجود نشکستند
ازین چه سود که چون کف به بحر پیوستند
ز جوش بیخبری کردهایم خود را گم
وگرنه توشهٔ ما بر میان ما بستند
❈۲❈
چه باده شوق تو در ساغر شهیدان ریخت
که در زمین چو خُم مِی ز جوش ننشستند
هنوز دایرهٔ چرخ بود بیپرگار
که طوق عشق تو را بر گلوی ما بستند
❈۳❈
خوش آن گروه که برداشتند بار جهان
وز این محیط، دلِ یک حباب نشکستند
سبکروان که فشاندند دامن از عالم
ز داروگیر خسوخارِ آرزو رستند
❈۴❈
ز آب بحر جدایی حبابها را نیست
چه شد دو روزی اگر باد در گره بستند
مساز برگ اقامت که مردم آزاد
درین ریاض ز پا همچو سرو ننشستند
❈۵❈
جماعتی که مجرد شدند همچو الف
چو تیرِ آه ز نُه جوشن فلک جستند
گمان بری که ز جنگ پلنگ میآیند
ز بس که مردم عالم به روی هم جستند
❈۶❈
جماعتی که در اینجا نفس شمرده زدند
در آن جهان ز حسابوکتاب وارستند
ز انفعالْ سَر از خانه برنمیآرند
درین بهار گروهی که توبه نشکستند
❈۷❈
جماعتی که به افتادگان نپردازند
اگر به عرش برآیند همچنان پستند
مکن ملامت عشاقِ بیخبر کاین قوم
ز خود نیاند اگر نیستند اگر هستند
❈۸❈
ز آشنایی مردم کناره کن صائب
که از سیاهی دلْ بیشتر سیهمستاند
کامنت ها