گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

صائب تبریزی:سبکروان ز غم روزگار بیخبرند چو دامن فلک از زخم خار بیخبرند

❈۱❈
سبکروان ز غم روزگار بیخبرند چو دامن فلک از زخم خار بیخبرند
جهان به دیده روشندلان نمی آید ستاره های فلک از غبار بیخبرند
❈۲❈
جماعتی که نفس ناشمرده خرج کنند ز خرده گیری روز شمار بیخبرند
درون پرده گروهی که باده می نوشند ز پرده سوزی صبح خمار بیخبرند
❈۳❈
جماعتی که به جمعیت جهان شادند ز سنگ تفرقه روزگار بیخبرند
درین بساط چو آیینه سیه پردازان ز نقش نیک وبد روزگار بیخبرند
❈۴❈
فکنده اند گروهی که در جهان لنگر ز خوش عنانی لیل ونهار بیخبرند
چه نعمتی است که این دیده های کوته بین ز حسن عاقبت انتظار بیخبرند
❈۵❈
ز روی تازه فصل بهار سوختگان چو لاله از جگر داغدار بیخبرند
چو سرو مردم آزاده در جهان صائب ز انقلاب خزان وبهار بیخبرند

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۳۹۱۲

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

مجتبی خراسانی
2015-10-07T18:20:02
بسم الله الرحمن الرحیمبیت اول: سبکروان ز غم روزگار بی‌خبرند / چو دامن فلک از زخم خار بی‌خبرندصائب دامن فلک را برچیده می داند؛ دامنی که خار بدان نمی چسبد. او در واقع فلک را برکنار از زخم و درد و رنج می شمارد. فلک اگر دامنی هم دارد بر زمین کشیده نمی شود. فلک تندسیر است، یعنی درنگ نمی کند تا خاری به دامانش بیاویزد. سبکروان هم همان گونه اند. ایشان اهل ماندن، درنگ نمودن و سنگین شدن نیستند. لذا از تعلقات بری هستند. فلک در این جا همان به معنای آسمان مرسوم است و البته شاید همۀ طبقات هفت یا نه گانۀ آسمان.سبکرو مترادف سبک پا و سبک رکاب و سبک جولان است به معنای تند گذرنده.صائب می فرماید:فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری / نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداریبرخی ابیات این غزل در تأیید ناآگاهی است و برخی در ترغیب به آگاه شدن و تقبیح عدم آگاهی. صائب:عالم بی‌خبری طرفه بهشتی بوده است / حیف و صد حیف که ما دیر خبردار شدیمبیدل:زین پیش که دل قابل فرهنگ نبود / از پیچ و خم تعلقم ننگ نبودآگاهی‌ام از هر دو جهان وحشت داد / تا بال نداشتم، قفس تنگ نبودصائب:چون دستگاه عیش به مقدار غفلت است / بیچاره آن کسی که ز خود با خبر شودصائب:ز خاکبازی اطفال می‌توان دریافت / که عیش روی زمین در مقام بی‌خبری استبیت دوم: جهان به دیدهٔ روشندلان نمی‌آید / ستاره‌های فلک از غبار بی‌خبرندغبار نشانه‌ای است برای عالم مادیات و خاک. نشانه‌ای است از عالم وجود. جنابش می‌فرماید:چون صبح زندگانی روشندلان دمی است / اما دمی که باعث احیای عالمی استدر عقیدهٔ صائب روشندلان هرچند کم زندگی می‌کنند، عالم را احیا می‌کنند. در بیت دوم غزل ستاره‌های فلک‌‌ همان روشندلان هستند. یعنی مابه‌ازای روشندلان در شعر هستند. ستاره‌ها که دائم در حال پرتوافشانی‌اند، گویا هیچ‌گاه غباری بر آنان نمی‌نشیند و آنان را مکدر نمی‌سازد؛ پس آن‌ها این عدم تکدر را مرهون و مدیون روشندلی خویشند.تعبیر لطیف دیگری که در این بیت هست این است که صائب نابینایان را نیز جزو همین ستاره‌های فلک گرفته است. در مصراع اول با دیدی دیگر صائب بیان واقع کرده است و از دید اول لطافت روحانیان و عارفان را بیان نموده است. آن‌جا که بیان واقع شده این است که واقعا روشندلان (نابینایان) جهان را نمی‌بینند: جهان به دیدهٔ روشندلان نمی‌آید. این یک واقعیت است. بعد در مصراع دوم به قول معروف کار را بسته و تمام کرده است: ستاره‌های فلک از غبار بی‌خبرند. حتی اگر در عصر صائب به نابینایان، روشندل نمی‌گفته‌اند، و حتی اگر این تعبیر در زمان ما ایجاد شده باشد، باز هم می‌توان چنین استفاده‌ای از بیت برد و باید گفت که خوش نشسته است. در کل روشندل کسی است که درونش زیبا و نورانی است و دارای بصیرت و آگاهی است. صائب:چون شمع، چند من به زبان گفتگو کنم؟ / روشندلی کجاست به جان گفتگو کنمبیت سوم: جماعتی که نفس را شمرده خرج کنند / ز خرده گیری روز شمار بی خبرندروز شمار، کنایه از روز قیامت است. و منظور از نفس شمرده زدن، با حزم و احتیاط زندگی کردن است، حساب کار خود و حساب عمر را داشتن است.نفس شمرده زن‌ ای بلبل نواپرداز / که رنگ گل به نسیم بهار برخیزدابوسعید ابی‌الخیر فرماید:هر دُر که ز بحر اشک افتد به کنار / در رشتهٔ جان خود کشم گوهروارگیرم به کفش چو سبحه در فرقت یار / یعنی که نمی‌زنم نفس جز به شمارصائب می‌فرماید که آنان که حساب عمر را دارند و آن را بیهوده نمی‌گذرانند، در روز جزا آسوده‌اند و به آنان خرده نمی‌گیرند و بلکه اصالتا از آن خبری هم ندارند.بیت چهارم: درون پرده گروهی که باده می‌نوشند / ز پرده‌ سوزی صبح خمار بی‌خبرنداین بیت را هم می‌توان در تأیید باده نوشی در پرده خواند هم در رد و تقبیح آن. تأیید این که آن جماعتی که در پرده باده می‌نوشند و خود را نمایان نمی‌کنند، دائم مستند و اگر روزی هم خماری به ایشان دست بدهد، چون بیرون نمی‌آیند، آبرویشان نزد خلق الله نخواهد رفت و خماری که مانند صبح، پرده‌در و پرده‌سوز است، وجاهت ایشان را نخواهد برد. و در رد و یا بهتر بگویم در تقبیح موضوع این که آن جماعتی که درون پرده باده‌گساری می‌کنند، خبر ندارند که وقتی خماری به ایشان دست بدهد، مجبور می‌شوند بیرون بیایند و در نتیجه آبرویشان خواهد ریخت. خماری به صبحی مانند شده است که همه چیز را نشان می‌دهد و هر کسی با هر وضعی که باشد در آن قابل رؤیت و مشاهده است.
مجتبی خراسانی
2015-10-07T18:35:54
بیت پنجم: جماعتی که به جمعیت جهان شادند / ز سنگ تفرقهٔ روزگار بی‌خبرندصائب می‌فرماید آنان که به اهل دنیا دل خوش کرده‌اند، نمی‌ دانند که همین روزگار آنان را از یکدگر جدا خواهد کرد. او اهل جهان را مانند دسته‌ ای پرنده گرفته است که به نفیر سنگی از هم می‌ پاشند و هر یک به سویی پرواز می‌ کنند. غمی که از تفرقه به دست می‌آید، در مصراع دوم ذکر نشده است و این باعث زیبایی بیت گردیده. تفرقه در قبال جمعیت ذکر شده است.بیت ششم: در این بساط، چو آیینه، سینه‌ پردازان / ز نقش نیک و بد روزگار بی‌خبرندمی‌ فرماید آنان که سینه را از اغیار خالی کرده‌ اند و هیچ در سینه نمی‌گیرند، شبیه آینه هستند؛ چرا که آیینه هم هیچ نقشی بر خود ندارد و از همه چیر خالی است. پرداختن در این‌ جا به‌ معنای خالی کردن و ستردن است. سینه‌ پرداز یعنی کسی که سینه‌ ای بی‌کینه دارد. صائب می‌فرماید:تمیز نیک و بد روزگار کار تو نیست / چو چشم آینه در خوب و زشت حیران باشصائب:خانه‌ ای از خانهٔ آیینه دارم پاک‌ تر / هر چه هر کس آورد با خویش، مهمانش کنمصائب: می زداید زنگ از دل جلوه گاه یار هم / لذت دیدار از آیینه می یابیم ماصائب:می شود راز دل از جبهه نمایان ما را / نیست چون آینه پوشیده و پنهان ما را
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
2019-01-28T21:18:56
آگاهی ام از هر دو جهان وحشت داد تا بال نداشتم قفس تنگ نبود . ( بیدل )▣ این بیت ، جهانِ راوی را «دو پاره» نشان داده است : ➊جهانِ پیشادانایی ➋ جهانِ پَسادانایی ▣ عامل دو پاره شدنِ جهانِ راوی «آگاهی» است .▣ تاکیدِ کلامِ راوی بر «آگاهی» است . در حقیقت این آگاهی بوده است که ترازویِ آرامشِ راوی را از حالت تساوی خارج کرده است .▣ راوی جهانِ پیشادانایی خود را دوره ی امن و عاری از وحشت دانسته است .▣ راوی آگاهی را مُوَلِّدِ وحشت (: تنهایی و ترس) خود معرفی کرده است . ▣ راوی غیر مستقیم ، آگاهی را بال و وضعیت پیشادانایی خود را برابر با در قفس ماندن دیده است .▣ قفس چه در دوره ی پیشادانایی و چه در دوره ی پساداناییِ راوی حضور پُررنگی دارد البته با این تفاوت که تنگیِ آن در دوره ی پیشاداناییِ راوی به چشم نمی آمده و حس نمی شده است .▣ در واقع تنگیِ قفس از ابتدا وجود داشته است ولی این عنصر آگاهی (= بال) است که آن را به رخ راوی می کشد و اوقاتِ امن او را می آشوبد .▣ آیا تنگیِ قفس یک حالتِ ناخوشایندِ روحی نیست که بر راوی عارض شده است ؟▣ آگاهی (= بال) ، علاوه بر این که عیش داخلِ قفس را در نظر راوی تیره کرده موجبات وحشت از دنیایِ بیرون از قفس را هم فراهم آورده است چرا که دنیای خارج از قفس ، دنیایِ ناشناخته ها ، دنیایِ بی چهرگی ها و دنیایِ پنهانی هایِ بسیار است . ▣  آیا این بیت در مذمت آگاهی است ؟ ـ آیا اگر این آگاهی نبود راوی چون مرغِ خانگی پیوسته به آب و دانه ی قفس دل می بست ؟ـ آیا این آگاهی شبیه آن درخت ممنوعه ی بهشت نیست که دنیایِ اُنس و راحتی آدم و حوا را آشفت و آن ها را به دامان وحشت و تنهایی انداخت ؟ آیا اگر آن ها از درختِ ممنوعه آگاهی نداشتند زیستگاهِ بهشت را در مقابل میل به جاودانه زیستن تنگ و نافَراخ می دیدند ؟ ـ آیا آگاهیِ بی اثر و خنثی هم وجود دارد یا همواره آگاهی با خود بَلبَشو و وحشت می آورد ؟ ـ آیا آگاهی آمدنی است یا آموختنی ؟ ـ سید حسن حسینی در پیشانیِ یکی از آخرین نوشته هایِ خود به این بیت بیدل دهلوی اشاره کرده است و گفته است خوشا آنان که نمی دانند و با میله های قفس فالوده می خورند .ـ آیا این که پیامبر ص فرموده است از گهواره تا گور دانش بجویید به این معنا نیست که آگاهی به شکل کامل به چنگِ جوینده در نخواهد آمد و جوینده به جایِ کمال باید به تکامل بیندیشد و از راحتِ ظاهریِ خود بگذرد و از پلکان آن اندک اندک بالا برود ؟ ـ ما چه قدر می توانیم در دو راهی «خوشا آنان که هر از بر ندانند» و « ز گهواره تا گور دانش بجوی» اُتراق کنیم ؟احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ 97/11/08