صائب تبریزی:خطی که گرد رخ او ز مشک ناب بود یکی ز حلقه بگوشانش آفتاب بود
❈۱❈
خطی که گرد رخ او ز مشک ناب بود
یکی ز حلقه بگوشانش آفتاب بود
به خواب نازندیده است دولت بیدار
گشایشی که در آن چشم نیمخواب بود
❈۲❈
چنین که سنگدل افتاده کوه تمکینت
عجب که ناله عشاق را جواب بود
شراب تلخ ز شیرین بود گواراتر
ز لطف بیش مرا چشم برعتاب بود
❈۳❈
ز علم رسم دل خویش ساده که کتاب
به چشم زنده دلان پرده های خواب بود
ز روشنایی دل ظلمت است قسمت نفس
سیاه روزی خفاش از آفتاب بود
❈۴❈
فریب جلوه دنیا مخور ز بی بصری
که غول تشنه لبان موجه سراب بود
به سعی خویش بودغره از سیاه دلی
اگر چه بال و پرسایه ز آفتاب بود
❈۵❈
شمرده نه قدم خویش تا رسی به مراد
که دوری ره نزدیک از شتاب بود
ز روشنایی دل خواب شد به چشمم تلخ
نمک به دیده روزن ز ماهتاب بود
❈۶❈
ز برگ عیش دگرها شوند اگر خوشوقت
حضور صائب از اندیشه صواب بود
کامنت ها