صائب تبریزی:خیال روی تو از دل به در نمیآید که خودپرست ز آیینه بر نمیآید
❈۱❈
خیال روی تو از دل به در نمیآید
که خودپرست ز آیینه بر نمیآید
نمیکند دل بیتاب من نفس را راست
نهال قامت او تا به بر نمیآید
❈۲❈
لب شکایت من از وصال بسته نشد
رفوی زخم ز موی کمر نمیآید
چنان ز حسن گلوسوز شد جهان خالی
که بوی سوختگی از جگر نمیآید
❈۳❈
در آن حریم که آیینهطلعتی باشد
نفس ز مردم آگاه برنمیآید
ازآن ز راز خرابات خلق بیخبرند
که با خبر کس از آنجا به در نمیآید
❈۴❈
علاج تنگی راه درشت همواری است
که پای رشته به سنگ از گهر نمیآید
جز این که گرد برآرد ز خاکدان وجود
دل رمیده به کار دگر نمیآید
❈۵❈
سخن به لب نرسد بیسخنکشی صائب
گهر به پای خود از بحر برنمیآید
کامنت ها