صائب تبریزی:لطافت رخ ازین بیشتر نمیباشد که بینقاب ترا آشکار نتوان دید
❈۱❈
لطافت رخ ازین بیشتر نمیباشد
که بینقاب ترا آشکار نتوان دید
عیار خوی تو پیداست از دل سنگین
اگر چه در دل خارا شرار نتوان دید
❈۲❈
تلاش دیدن آن گلعذار سادهدلی است
به دیدهای که ره انتظار نتوان دید
به غیر رخنه دل رخنه دگر صائب
پی نجات درین نه حصار نتوان دید
❈۳❈
برون نرفته ز خود حسن یار نتوان دید
درون بیضه صفای بهار نتوان دید
ز خون خویش ترا در نگار خواهم دست
اگر چه بر ید بیضا نتوان دید
❈۴❈
خط عذار تو بارست بر دل عشاق
که چشم آینه را در غبار نتوان دید
به باده شفقی وقت صبح را خوش دار
که پیر میکده را هوشیار نتوان دید
❈۵❈
ره صلاح به دست آر در جوانیها
که پیش پا به چشم مزار نتوان دید
بریز خون مرا و خمار خود بشکن
که چشم مست ترا در خمار نتوان دید
❈۶❈
ز جوش فاخته بر سرو میخورم دل خویش
به دوش مردم آزاده بار نتوان دید
چه جای آینه کز شرم آن رخ محجوب
دلیر در رخ آیینهدار نتوان دید
❈۷❈
بس است آنچه من از روی آتشین دیدم
در آفتاب قیامت دوبار نتوان دید
کامنت ها