صائب تبریزی:روی تو صبر از دل بیتاب میبرد آیینه اختیار ز سیماب میبرد
❈۱❈
روی تو صبر از دل بیتاب میبرد
آیینه اختیار ز سیماب میبرد
این حیرتی که در دل و در دیده من است
بسیار تشنهام ز لب آب میبرد
❈۲❈
می دست خالی از سر بیمغز من گذشت
از کلبه فقیر چه سیلاب میبرد
دیوانگان ز تهمت مستی مسلمند
آن را که عقل هست می ناب میبرد
❈۳❈
از روزگار هرکه به گردون برد پناه
از سادگی سفینه به گرداب میبرد
یک جا قرار نیست مرا از شتاب عمر
در رهگذار سیل که را خواب میبرد
❈۴❈
زاهد کجا و گوشهٔ رندانه از کجا
این شمع کشته را که به محراب میبرد
در زیر تیغ خواب نمیکردم از غرور
اکنون مرا به سایه گل خواب میبرد
❈۵❈
باشد عیار بیجگریها به قدر فلس
ماهی ز موج وحشت قلاب میبرد
صائب چو لاله هرکه جگر را نباخته است
فیض شراب لعل ز خوناب میبرد
کامنت ها