صائب تبریزی:عاشق ز رفتن دل بیتاب میبرد فیضی که خاک از آمدن آب میبرد
❈۱❈
عاشق ز رفتن دل بیتاب میبرد
فیضی که خاک از آمدن آب میبرد
در سینههای صاف نگیرد قرار دل
آیینه اختیار ز سیماب میبرد
❈۲❈
در چشم داغ دیده کشد سرمه از نمک
پروانه را کسی که به مهتاب میبرد
نگذاشت آب در جگر تیغ زخم من
جان از سفال تشنه کجا آب میبرد
❈۳❈
رویی که چشم من شده محو نظارهاش
بیطاقتی ز گوهر سیراب میبرد
مستانه جلوههای تو ای آب زندگی
گردش ز یاد حلقه گرداب میبرد
❈۴❈
از پیچ و تاب رشته عمرش گره شود
از هر دلی که موی میان تاب میبرد
در باده نشئه از نظر زاهدان نماند
چشم ندیدگان ز گهر آب میبرد
❈۵❈
صائب مرا چو آب خمار آورد به هوش
هرچند هوش خلق می ناب میبرد
کامنت ها