صائب تبریزی:از بهر دل چه رنج عبث سینه می برد آیینه دان چه فیض ز آیینه می برد
❈۱❈
از بهر دل چه رنج عبث سینه می برد
آیینه دان چه فیض ز آیینه می برد
از مشک خود فروش بگیرید نافه را
این خام عرض خرقه پشمینه می برد
❈۲❈
دل را سینه مساز که حسن غریب او
از دل غمی به صحبت آیینه می برد
در سنگ خون لعل ز شرم تو آب شد
گوهر عبث پناه به گنجینه می برد
❈۳❈
ذوق شب وصال تو ای مایه نشاط
از یاد کودکان شب آدینه می برد
در حشر سر ز خانه زنبور برکند
هرکس به خاک سینه پرکینه می برد
❈۴❈
صائب غم لباس به تن پروران گذار
در زیر یک نمد بسر آیینه می برد
کامنت ها