صائب تبریزی:لعل تو خنده بر گهر آفتاب زد زلف تو حلقه بر کمرآفتاب زد
❈۱❈
لعل تو خنده بر گهر آفتاب زد
زلف تو حلقه بر کمرآفتاب زد
صد بار بیش حسن تو در مجلس شراب
جام هلال را به سرآفتاب زد
❈۲❈
دل آب شد ز جلوه طرف نقاب او
بیچاره شبنمی که درآفتاب زد
شستم به خون ز صفحه دل مهر آسمان
زان دشنه ها که بر جگر آفتاب زد
❈۳❈
دل محو جلوه های تو شد این چنین شود
شبنم که خیمه در گذرآفتاب زد
از چشم شور خون شفق شد به خاک ریخت
شیری که صبح بر شکر آفتاب زد
❈۴❈
دست بلند همت اگر در نگار نیست
بر سنگ می توان گهر آفتاب زد
آن را که شد عزیمت صادق دلیل راه
چون صبح دست در کمرآفتاب زد
❈۵❈
هر کس سپر فکند ز آفت مسلم است
این تیغها که بر سپر آفتاب زد
صائب کسی که روی نتابید از شکست
چون ماه می ز جام زر آفتاب زد
کامنت ها