صائب تبریزی:هرگز به چشم شوخی ابرو نمیرسد پای به خواب رفته به آهو نمیرسد
❈۱❈
هرگز به چشم شوخی ابرو نمیرسد
پای به خواب رفته به آهو نمیرسد
با صد زبان چگونه شود یک زبان طرف
گفتار لب به چشم سخنگو نمیرسد
❈۲❈
یک شب زیاده خوبی پا در رکاب نیست
هرگز هلال عید به ابرو نمیرسد
از موج حسن باده یکی میشود هزار
از خط کدورتی به لب او نمیرسد
❈۳❈
دل میشود ز سایه آزادگان خنک
از سرو زحمتی به لب جو نمیرسد
سنجیده را سبک نکند حرف سخت خلق
از سنک خفتی به ترازو نمیرسد
❈۴❈
باریک اگر ز فکر تواند شد آدمی
جام جهاننمای به زانو نمیرسد
دامان برق را نتواند گرفت ابر
در گرد عمر تن به تکاپو نمیرسد
❈۵❈
پیری مرا ز قید کشاکش خلاص کرد
زور از کمان حلقه به بازو میرسد
حاشا که سازم از ته دل خون خود حلال
چون جام تا لبم به لب او نمیرسد
❈۶❈
فردوس هر گلی که رساند به خون دل
در رنگ و بو به آن گل خودرو نمیرسد
گر شانه خود از دل صد چاک من کنی
آشفتگی به زلف تو یک مو نمیرسد
❈۷❈
دامان عمر رفته نمیآیدم به کف
تا دست من به آن خم گیسو نمیرسد
بیمار بیقرار خس و خار بستر است
از دل چه نیشها که به پهلو نمیرسد
❈۸❈
صائب عیار خوبی نیکان گرفتهایم
حسنی به حسن خصلت نیکو نمیرسد
کامنت ها