صائب تبریزی:جمعی که جان به لب گویا سپرده اند سر رشته نفس به مسیحا سپرده اند
❈۱❈
جمعی که جان به لب گویا سپرده اند
سر رشته نفس به مسیحا سپرده اند
هر تنگ ظرف قابل اسرار عشق نیست
راز گهر به سینه دریا سپرده اند
❈۲❈
این لقمه بزرگ نگنجد به هر دهان
اسرار کوه قاف به عنقا سپرده اند
جام دهن دریده ندارد نگاه حرف
این راز سر به مهر به مینا سپرده اند
❈۳❈
آهسته رو چو ریگ روان مانده کی شود
مردان عنان به دست مدارا سپرده اند
آیند بی شعور به دیوان رستخیز
جمعی که هوش خویش به دنیا سپرده اند
❈۴❈
زنهار ازین سیاه دلان روشنی مجو
کاین فیض را به دامن شبها سپرده اند
چون موج در سراب غرورند مبتلا
بی حاصلان که دل به تمنا سپرده اند
❈۵❈
عبرت پذیر باش که طفلان ناقصند
آنان که دل به سیروتماشا سپرده اند
سودا سیاه خانه لیلی است عاشقان
زان اختیارخویش به سودا سپرده اند
❈۶❈
در زیر خاک نیز نبینند روی خواب
نقد امانتی که به دلها سپرده اند
چون شبنم گداخته صائب سبکروان
راه فلک به آبله پاسپرده اند
کامنت ها