صائب تبریزی:چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند تبخاله قفل خامشیم بر دهان زند
❈۱❈
چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند
تبخاله قفل خامشیم بر دهان زند
دیگر چو تیر قد نکند راست در مصاف
آن را که ابروی تو به پشت کمان زند
❈۲❈
شد سروی از بهار رخش آه سرد من
کز جلوه پشت پای بر آب روان زند
آه بلندی از جگر رشک می کشم
خورشید بوسه چند بر آن آستان زند
❈۳❈
تیر از تنم برآورد انگشت زینهار
از خون گرم من لب تیغ الامان زند
نگذاشت پای سرو ببوسیم تنگ چشم
دست چنار بر کمر باغبان زند
❈۴❈
صائب ز حسرت قفس ودام سوختیم
کو برق خانه سوز که بر آشیان زند
کامنت ها