صائب تبریزی:آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود بی چشم زخم آب حیاتش به جو بود
❈۱❈
آن راکه زخمی از دم شمشیر او بود
بی چشم زخم آب حیاتش به جو بود
آسودگی به خواب نبیند تمام عمر
آن را که خار پیرهن از آرزو بود
❈۲❈
هرکس زجود پیر خرابات آگه است
دستش همیشه در ته سر چون سبو بود
دست خود از غبار تعلق کسی که شست
جایز بود نمازش اگر بی وضوبود
❈۳❈
رنگی که نیست عاریتی چون شراب لعل
درآفتاب زرد خزان سرخ روبود
گر خامه را کند دو زبان جای حرف نیست
چون کاغذ دورو طرف گفتگو بود
❈۴❈
صائب کجا ز عالم بیرنگ بو برد
هر کس که قبله نظرش رنگ وبو بود
کامنت ها