صائب تبریزی:از گرمی اشکم صف مژگان گله دارد زین آبله پا خارمغیلان گله دارد
❈۱❈
از گرمی اشکم صف مژگان گله دارد
زین آبله پا خارمغیلان گله دارد
بر در یتیم است صدف دامن مادر
یوسف عبث از تنگی زندان گله دارد
❈۲❈
تاریک شود خانه آیینه ز جوهر
حیران جمال تو ز مژگان گله دارد
این خواب به صد دولت بیدارنبخشند
دل گر چه ازان نرگس فتان گله دارد
❈۳❈
مقراض سر سبز بود خنده بی وقت
از رخنه لب پسته خندان گله دارد
از اختر خودزیر فلک شکوه نادان
ماند به غریقی که زباران گله دارد
❈۴❈
درمانش همین است که با درد بسازد
دردی که ز ناسازی درمان گله دارد
هر صبح فلک دفتری از شکوه گشاید
پیوسته سیه کاسه ز مهمان گله دارد
❈۵❈
چون دانه بی مغز بود پوچ کلامش
هر شوره زمینی که زدهقان گله دارد
چون دست عروسان به نگارست سزاوار
پایی گه ز بیداد مغیلان گله دارد
❈۶❈
ما وگله از تلخی دشنام تو هیهات
حرفی است که مور از شکرستان گله دارد
چون سبز شود بخت من سوخته جایی
کز بخت سیه چشمه حیوان گله دارد
❈۷❈
تن داد به همدستی دیو از دل سنگین
از خاتم بی مهر سلیمان گله دارد
در عالم حیرت بود آرامی اگر هست
صائب عبث از دیده حیران گله دارد
کامنت ها