صائب تبریزی:آزاده ما برگ سفر هیچ ندارد جز دامن خالی به کمر هیچ ندارد
❈۱❈
آزاده ما برگ سفر هیچ ندارد
جز دامن خالی به کمر هیچ ندارد
از سنگ بود بی ثمری دست حمایت
آسوده درختی که ثمر هیچ ندارد
❈۲❈
از عالم پر شور مجو گوهر راحت
کاین بحر به جز موج خطر هیچ ندارد
از چشمه خورشید مجو آب مروت
کاین جام به جز خون جگر هیچ ندارد
❈۳❈
بیهوده مسوزان نفس خویش چو غواص
کاین نه صدف پوچ گهر هیچ ندارد
عاشق بود آسوده ز چشم بد اختر
این سوخته پروای شرر هیچ ندارد
❈۴❈
خرسند به فرمان قضا باش که این تیغ
غیر از سر تسلیم سپر هیچ ندارد
از بند مکش گردن تسلیم که هر نی
کز بند بود ساده شکر هیچ ندارد
❈۵❈
بر سوخته فرمان شرر گرچه روان است
در دل سیهان ناله اثر هیچ ندارد
آسوده درین غمکده از شورش ایام
مستی است که از خویش خبر هیچ ندارد
❈۶❈
در عالم حیرت نبود تفرقه را راه
محو تو زکونین خبر هیچ ندارد
این با که توان گفت که غیر از گره دل
آن سرو گل اندام ثمر هیچ ندارد
❈۷❈
رحم است بر آن کس که ز کوته نظریها
بر عاقبت خویش نظر هیچ ندارد
پرهیز کن ازقرب نکویان که زخورشید
غیر از نفس سرد سحر هیچ ندارد
❈۸❈
پروانه به جز سوختن بال وپر خویش
از شمع تمنای دگر هیچ ندارد
یک چشم زدن غافل ازان جان جهان نیست
هر چند دل از خویش خبر هیچ ندارد
❈۹❈
خواری به عزیزان بود از مرگ گرانتر
اندیشه سر شمع سحر هیچ ندارد
هر چند ز پیوند شود نخل برومند
پیوند درین عهد ثمر هیچ ندارد
❈۱۰❈
صائب ز نظر بازی این لاله عذاران
حاصل به جز از خون جگر هیچ ندارد
کامنت ها