صائب تبریزی:چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد آخر گل خاموشی من این ثمر آورد
❈۱❈
چون پسته زبان در دهنم زنگ برآورد
آخر گل خاموشی من این ثمر آورد
در پای خزان ریخت گل و لاله این باغ
رنگی که به رخساره به خون جگر آورد
❈۲❈
در کام تو زهر از کجی توست وگرنه
هر کس که چونی راست شد اینجا شکر آورد
ما بیخبران طالع مکتوب نداریم
ورنه که ازان آیه رحمت خبرآورد
❈۳❈
فریاد که با طوطی ما سخت طرف شد
هر جغد که امروز سر بیضه برآورد
قانع به زبونی مشو از نفس که اینجا
گردن کسی افراخت که خصم سرآورد
❈۴❈
معراج وصال تو نه اندازه ما بود
این مور به اقبال شکر بال برآورد
معراج وصال تو نه اندازه ما بود
این مور به اقبال شکر بال برآورد
❈۵❈
صد شکر که ننشست ز پا همت صائب
تا درد غریبی به وطن از سفر آورد
کامنت ها