صائب تبریزی:تا خنده ازان غنچه مستور برآمد صبح شکر از چاک دل موربرآمد
❈۱❈
تا خنده ازان غنچه مستور برآمد
صبح شکر از چاک دل موربرآمد
از دیدن رویت دل آیینه فروریخت
این لاله مگر از جگر طور برآمد
❈۲❈
با مرهم افسرده کافور نجوشد
داغی که به خونگرمی ناسور برآمد
هر ذره که دیدیم همین زمزمه را داشت
این نغمه نه از پرده منصور برآمد
❈۳❈
آن روز که از داغ من افتاد سیاهی
خورشید ز جیب شب دیجور برآمد
با خامه صائب طرف بحث مگردید
نتوان به سخن با شجر طور برآمد
کامنت ها