صائب تبریزی:آنها که به فردوس رخ یار فروشند از سادگی آیینه به زنگار فروشند
❈۱❈
آنها که به فردوس رخ یار فروشند
از سادگی آیینه به زنگار فروشند
گنج دو جهان قیمت یک چشم زدن نیست
گر زان که به زر لذت دیدار فروشند
❈۲❈
درد دل بیمار به هرکس نتوان گفت
این جنس گران را به پرستار فروشند
سازند عیان محضر بیمغزی خود را
جمعی که به هم طره دستار فروشند
❈۳❈
بیزرق و ریا نیست نماز شب زاهد
معیوب بود هرچه شب تار فروشند
چون یوسف از امداد خسیسان مرو از راه
کز چاه برآرند و به بازار فروشند
❈۴❈
مفروش دلی را چو خریدی به دو عالم
کاین نیست متاعی که به بازار فروشند
پروانه سبق برد ز بلبل به خموشی
حیف است که کردار به گفتار فروشند
❈۵❈
بیمغز گروهی که به آشفتهدماغان
چون صبح پریشانی دستار فروشند
صائب مگشا لب که به بازار خموشان
در جیب صدف گوهر شهوار فروشند
کامنت ها