صائب تبریزی:خطی که ازان چهره روشن بدر آید آهی است که سینه خورشید برآید
❈۱❈
خطی که ازان چهره روشن بدر آید
آهی است که سینه خورشید برآید
چشم تو نه خوابی است که تعبیر توان کرد
زلف تو شبی نیست به افسانه سرآید
❈۲❈
در کام صدف تلخ کند آب گهر را
حرفی که ازان لعل شکربار برآید
مه کاسه دریوزه کند هاله خود را
خورشید تو چون در دل شب جلوه گر آید
❈۳❈
در دور لب لعل تو یاقوت ز معدن
چون لاله جگرسوخته از سنگ برآید
یوسف کندش تکمه پیراهن عصمت
هر قطره اشکی که مرا از جگر آید
❈۴❈
در روز جزا سنبل گلزار بهشت است
عمری که به اندیشه زلف تو سرآید
شد آینه از دیدن رخسار تو محروم
تا روی لطیف تو که را در نظر آید
❈۵❈
قانع به دو عالم ندهد قطره خود را
دریا چه خیال است به چشم گهر آید
از صحبت نیکان نشود طینت بدنیک
بادام همان تلخ برون از شکر آید
❈۶❈
آزادی کونین گرفتاری عشق است
رحم است به پایی که ازین گل بدر آید
در قبضه سعی است کلید در روزی
شیر از کشش طفل ز پستان بدر آید
❈۷❈
صائب مشو از همت مردانه تسلی
چون بیضه اگرچرخ ترا زیر پر آید
کامنت ها