صائب تبریزی:بیخواست ز دل ناله جانکاه برآید بی دلو ورسن یوسف ازین چاه برآید
❈۱❈
بیخواست ز دل ناله جانکاه برآید
بی دلو ورسن یوسف ازین چاه برآید
از دیده وران میکندش قطره شبنم
هر غنچه که از پوست سحرگاه برآید
❈۲❈
آن روز مرا مزرع امید شود سبز
کز دانه خال تو ز خط آه برآید
در دایره هاله شود ماه زمین گیر
چون حسن تمام تو ز خرگاه برآید
❈۳❈
زنگار محابا نکند از دم شمشیر
چون با خط سبز آن رخ چون ماه برآید
دستی که فشاندم ز بلندی به دو عالم
ترسم که ز دامان تو کوتاه برآید
❈۴❈
از راست روان زخم زبان طرف نبندد
پامال شود سبزه چو از راه برآید
صد حرف نفهمیده کند بیخبر انشا
تا یک سخن از خاطر آگاه برآید
❈۵❈
در صحبت اشراق خموش است زبانها
رحم است به شمعی که شب ماه برآید
باهمت ناقص به فلک بر نتوان شد
کی دانه ز خرمن به پرکاه برآید
❈۶❈
جایی که عزیزان به زر قلب گرانند
یوسف چه فتاده است که از چاه برآید
از غیرت رنگینی افکار تو صائب
صد آه یمن را ز جگر گاه برآید
کامنت ها