صائب تبریزی:با تنگدلی از لب خندان چه گشاید از خنده سوفار ز پیکان چه گشاید
❈۱❈
با تنگدلی از لب خندان چه گشاید
از خنده سوفار ز پیکان چه گشاید
تیغی است دو دم هر خوشیی کز ته دل نیست
چون پسته مرا از لب خندان چه گشاید
❈۲❈
افزود ز صحرا گره خاطر مجنون
با پای فروبسته ز میدان چه گشاید
از خنده بیدرد نمکسود شود زخم
دلهای غمین را ز گلستان چه گشاید
❈۳❈
از دیدن اوضاع جهان چشم فروپوش
جز تفرقه زین خواب پریشان چه گشاید
هرگز به گره وانتوان کرد گره را
پیداست که از جبهه دربان چه گشاید
❈۴❈
با مردم عاقل چه کند باد بهاران
بی سلسله از سلسله جنبان چه گشاید
آن راهروی را که بود آبله در دل
از نیشتر خار مغیلان چه گشاید
❈۵❈
بی رهبر بینا نرسد کار به انجام
از رشته بی سوزن باران چه گشاید
جز خیرگی دیده و جز اشک دمادم
از دیدن خورشید درخشان چه گشاید
❈۶❈
آنجا که کشد خارسراز چاک گریبان
چون غنچه ز برچیدن دامان چه گشاید
چون تیغ برآرد زمیان برق جهانسوز
از ترکش پرتیرنیستان چه گشاید
❈۷❈
زان زلف سیه شد شفقی چهره صائب
جز خون دل از شام غریبان چه گشاید
کامنت ها