صائب تبریزی:سری راکه سودا ز سامان برآرد به یوسف سراز یک گریبان برآرد
❈۱❈
سری راکه سودا ز سامان برآرد
به یوسف سراز یک گریبان برآرد
شود دولت یوسف آن روز صافی
که صد چله در کنج زندان برآرد
❈۲❈
به زندان تن جان مخلد نماند
که یوسف سراز چاه کنعان برآرد
ازین میوه داران نشد سنگ روزی
مگر سرودستی به احسان برآرد
❈۳❈
ز پیری جوانتر شود آرزوها
به صد سالگی حرص دندان برآرد
کسی را که درد طلب خضر ره شد
ز سنگ سیه آب حیوان برآرد
❈۴❈
بود پخته نانش چو خورشید تابان
تنوری که از خویش طوفان برآرد
سپندی است در بزم آتش عذاران
ز آتش خلیلی که ریحان برآرد
❈۵❈
به آسانی آرد برون بیژن از چه
کسی کز تنور فلک نان برآرد
چو برگ خزان بلبل از شاخ ریزد
کجا صائب از سینه افغان برآرد
کامنت ها