صائب تبریزی:بس که در زلف تو دلها آب شد حلقه هایش سربسر گرداب شد
❈۱❈
بس که در زلف تو دلها آب شد
حلقه هایش سربسر گرداب شد
دل شد از روی عرقناکش خراب
گنج در ویرانه ام سیلاب شد
❈۲❈
زاهد خشک از هوای قامتش
سربسر آغوش چون محراب شد
باده خورد وچاک پیراهن گشود
می بده ساقی که فتح الباب شد
❈۳❈
ز اشتیاق ماهی سیمین او
ماه عالمتاب چون قلاب شد
در حریم حسن محرم شد چو زلف
عمر هر کس صرف پیچ وتاب شد
❈۴❈
در زمان حسن شورانگیزاو
خاک ساکن یک دل بیتاب شد
بس که شد سیراب سرواز اشک من
طوق قمری حلقه گرداب شد
❈۵❈
لعل سیرابش ز خط شد خوش سخن
پاک گردد خون چو مشک ناب شد
می شود بیدار بخت عاشقان
چشم ساقی چون گران از خواب شد
❈۶❈
خوشدلی فرش است در ویرانه ای
کز می روشن پراز مهتاب شد
وقت چشمی خوش که چون چشم حباب
محو در روی شراب ناب شد
❈۷❈
هر که خم شد قامتش از بار درد
سجده گاه خلق چون محراب شد
خاکساری در جگر آبی نداشت
این سفال از اشک ما سیراب شد
❈۸❈
هر که زیر باردلها صبر کرد
چون صنوبر از اولوالالباب شد
وقت چون شد غنچه را از شش جهت
بی نسیم صبح فتح الباب شد
❈۹❈
از دل روشن جهان خالی نبود
این گهر در عهد ما سیماب شد
چشم شوخش در دلم خونی که کرد
از نسیم زلف مشک ناب شد
❈۱۰❈
چشم صائب از تماشای رخش
چشمه خورشید عالمتاب شد
کامنت ها