صائب تبریزی:ترا چون صبح خندان آفریدند مرا چون ابر گریان آفریدند
❈۱❈
ترا چون صبح خندان آفریدند
مرا چون ابر گریان آفریدند
من آن روز از سلامت دست شستم
که آن چاه زنخدان آفریدند
❈۲❈
بلاهای سیه را جمع کردند
ازان زلف پریشان آفریدند
دونیم آن روز شد چون پسته دلها
که آن لبهای خندان آفریدند
❈۳❈
شکست آن روز شاخ زلف خوبان
که آن خط چو ریحان آفریدند
لطافتهای عالم گرد کردند
ازان سیب زنخدان آفریدند
❈۴❈
برای شمع آن روی دل افروز
ز بخت ما شبستان آفریدند
ازان مژگان شرم آلود در دل
جراحتهای پنهان آفریدند
❈۵❈
شکست آن روز بر قلب دل افتاد
که آن صفهای مژگان آفریدند
فلکها شد چو گو آن روز غلطان
که آن زلف چو چوگان آفریدند
❈۶❈
سرزلف سبکدست بتان را
پی تاراج ایمان آفریدند
اگر در حسن خوبان هست آنی
سراپای ترا زان آفریدند
❈۷❈
پی تاراج خرمنگاه هستی
نگاه برق جولان آفریدند
چو چشم یار ما دلخستگان را
ز عین درد درمان آفریدند
❈۸❈
به خود پرداختن زان دل نیاید
که چون آیینه حیران آفریدند
ازان لبها شراب ونقل صائب
برای می پرستان آفریدند
کامنت ها