صائب تبریزی:می می چکد از چشمش جانانه چنین باید از گردش خودمست است پیمانه چنین باید
❈۱❈
می می چکد از چشمش جانانه چنین باید
از گردش خودمست است پیمانه چنین باید
افسوس نمی داند انصاف نمی فهمد
از رحم دل جانان بیگانه چنین باید
❈۲❈
تا بال زند برهم آتش جهد از بالش
مشتاق فنای خودپروانه چنین باید
بالی است سبک پرواز اسباب سرای ما
در رهگذر سیلاب کاشانه چنین باید
❈۳❈
خجلت زده بیرون رفت سیل ازدل ویرانم
ز اسباب تعلق پاک ویرانه چنین باید
از فکر دو عالم شد دل پاک ز عشق او
از قید صدف فارغ دردانه چنین باید
❈۴❈
از سنگ گهر چیند از خنده شکر ریزد
هنگامه طفلان را دیوانه چنین باید
از ناله ما جستند از خواب گرانجانان
بیداری دلها را افسانه چنین باید
❈۵❈
در جام فلک زد دست آخر دل خونخوارم
آن را که بودمی خون پیمانه چنین باید
از پاس ادب هرگز با شمع نمی جوشد
گرد دل خودگردد پروانه چنین باید
❈۶❈
هرگز نشود خون کم از سینه اهل دل
از خویش برآرد می میخانه چنین باید
شد دایره گردون پیمانه ما صائب
مشرب چو وسیع افتاد پیمانه چنین باید
کامنت ها